بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کردبی جهت نیست که مست رخ زیبای تو املب گلگون تو در دشت خزان آبم کردمستی ام جام نگاهی ز افق های تو بودآه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کردشهر را از تب بیماری من جایی نیست راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرداشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
ورود به بخش مدیریت